زندگينامه محمد فرخي يزدي


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1398
بازدید : 54
نویسنده : admin

زندگينامه محمد فرخي يزدي

محمد فرخي يزدي در سال 1267 شمسي مصادف با 1306ه.ق در يزد چشم به جهان گشود و علوم مقدماتي را در آن شهر فرا گرفت. فرخي از همان كودكي رنج و سختي را حس كرد و از نزديك، سختي و رنج اطرافيان خود را ديد و بر اثر اين رنجها بود كه روحيه انقلابي در وي پديدار گرديد و چون ذوق سرشاري به شعر داشت افكار انقلابي خود را به نظم كشيد.
فرخي در اوايل پيدايش مشروطيت و تشكيل حزب دموكرات ايران از دموكرات خواهان يزد گرديد و در نتيجه سرودن اشعار انقلابي حاكم يزد دستور داد دهان او را با نخ و سوزن بدوزند و اين نمونه اي از جنايتكاري هاي دوران استبداد بود. او در سال 1328 ه. ق به تهران آمد و به فعاليتهاي خود ادامه داد و اشعار و مقالات انقلابي در جرايد منتشر ساخت. او در جنگ جهاني اول به بغداد و كربلا رفت و چون تحت تعقيب انگليسيان قرار گرفت پياده از بيراهه به شهر موصل رفت و از آنجا به ايران آمد و مورد حمله تزارها قرار گرفت. اما از اين حمله جان سالم به در برد.
فرخي در دوره نخست وزيري وثوق الدوله به علت مخالفت با قرارداد 1919 ميلادي به زندان افتاد و سه ماه را در آنجا گذرانيد. پس از آزادي در سال 1340 ه. ق روزنامه طوفان را منتشر ساخت و با نشر مقالات انتقادي به آگاهي و بيداري مردم كمك فراواني كرد. فرخي در جشن دهمين سالگرد انقلاب اكتبر شوروي در سال 1927 ميلادي بنا به دعوت دولت اتحاد جماهير شوروي به اتفاق چند تن به آن كشور رفت و چند روزي در آنجا گذراند و بعد از بازگشت به ايران سفرنامه خود را در روزنامه طوفان نوشت و چون مقالاتش بر خلاف تمايل دولت بود روزنامه اش توقيف و سفرنامه اش ناتمام ماند.
فرخي در دوره هفتم مجلس شوراي ملي از طرف مردم يزد به نمايندگي مجلس انتخاب شد ولي در نتيجه ناخشنودي مأمورين دولتي مجبور به مهاجرت به برلين شد. بعدها هيچوقت كار خود را به عنوان شاعر و روز نامه نگار كنار نگذاشت و به زودي جزو هيأت نويسندگان نشريه پيكار شد كه در آنجا به راه افتاده بود. بعد از مدتي رسماً به او اجازه داده شد كه به تهران بازگردد ولي كمي بعد از آن به اتهام توهين به خانواده سلطنتي دستگير شد و به زندان افتاد و سرانجام در 25 مهر ماه سال 1318 شمسي به دستور رضاشاه در زندان شهرباني به وسيله آمپول هوا كشته شد كه از مدفنش نيز اطلاع دقيقي در دست نيست.
ويژگي سخن

فرخي يزدي از بزرگترين شاعران غزلسراي عصر خود بود. غزليات سياسي وي در ادبيات فارسي بي نظير است. با اينكه او از تحصيلات عاليه بي بهره بود وليكن شعر او بسيار پيچيده و محكم تر از اشعار معاصرينش است. اشعار فرخي داراي مفهومي جدي و قاطع است كه معتقد به آرماني است كه حاضر است به خاطر آن خود را قرباني سازد. افكار و عقايدش متمايل به سوسياليست بود و در جبهه چپ سوسياليستهاي دموكرات فعاليت مي كرد. او در اشعارش هرگز از شورانيدن ملت عليه تمام نيروهايي كه مردم را در استثمار داشتند فرو گذاري نكرد. او از لحاظ قالب شعري هوادار شعر قديم بود و همين عامل يكي از دلايل مشهور شدن اشعار او شد. او در اشعارش به شدت از طبقات محروم جامعه دفاع مي كرد و به طور كلي بايد گفت كه سخن و شعر فرخي در فرمي كلاسيك و داراي مفهومي انقلابي و مدافع حقوق رنجبران مي باشد.
معرفي آثار

از او ديوان اشعاري باقي مانده كه در قالب هاي مختلف شعري عقايد خود را يبان كرده است.
گزيده اي از اشعار

اي كه پرسي تا به كي در بند دربنديم ما / تا كه آزادي بود دربند دربنديم ما
خوار وزار وبيكس وبي خانمان و دربدر / با وجود اين همه غم شاد وخرسنديم ما
جاي ما در گوشه صحرا بود مانند كوه / گوشه گير وسربلندوسخت پيونديم ما
در گلستان جهان چون غنچه هاي صبحدم / با درون پر ز خون در حال لبخنديم ما
مادر ايران نشد از مرد زاييدن عقيم/ زان زن فرخنده را فرزانه فرزنديم ما
ارتقاع ما ميسر مي شود با سوختن / بر فراز مجمر گيتي چو اسفنديم ما
گر نمي آمد چنين روزي كجا دانند حق / در ميان همگنان بي مثل و ماننديم ما
كشتي ما راخدايا ناخدا از هم شكست / با وجود آنكه كشتي را خداونديم ما
در جهان كهنه ماند نام ما و فرخي / چون ز ايجاد غزل طرح نو افكنديم ما
آزادي

آن زمان كه بنهادم سر به پاي آزادي -دست خود ز جان شستم از براي آزادي
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را -مي دوم به پاي سر در قفاي آزادي
با عوامل تكفير صنف ارتجاعي باز -حمله مي كند دايم بر بناي آزادي
در محيط طوفانزاي ماهرانه در جنگ است -ناخداي استبداد با خداي آزادي
و اين محبت را گر كني ز خون رنگين -مي توان تو را گفتن پيشواي آزادي
فرخي ز جان و دل مي كند در اين محفل -دل نثار استقلال جان فداي آزادي
افسانه شيرين

شب كه در بستم دست از مي نابش -چرخ اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدي آن ترك خطا دشمن جان بود مرا -گر چه عمري به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم -آنقدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع -آتشي در دلش افكند و آبش كردم
غرق خون بود و نمي مرد ز حسرت فرهاد -خواندم افسانه شيرين و خوابش كردم
زندگي كردن من مردن تدريجي بود -آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم

 منبع : rasekhoon.net



مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان hiket و آدرس hiket.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com